پنج شنبه 4 آبان
امروز صبح پسری رو بردم بیرون.رفتیم پارک تا یه کم حال و هواش عوض شه.براش بستنی خریدم.علیرغم علاقه ای که به بستنی داره فقط یک قاشق خورد و بقیش رو ریختم دور. اومدیم خونه موقع ناهار می گفت ناهار بده گرسنمه .منم با ذوق براش غذا یختم اما پسری نتونست بخوره.باز هم دهنش درد و اومد و گریه میکرد.دیگه من و بابایی داشتیم دیوونه میشدیم.پسرم گرسنش بود و نمی تونست غذا بخوره. با معده خالی فقط بهش دارو میدادم.باباش دستاشو نگه میداشت تا بهش دارو بدم هی گریه میکرد و زار میزد بابایی دستمو نگیر.دارو نمیخورم. خوابید و بیدار شد دیدم دیگه از ضعف بیحال شده.صورتش زرد زرد شد.به بابایی گفتم پاشو ببریمش بیمارستان شاید بستریش کنن یا سرمی چیزی بدن.بچم داره از د...
نویسنده :
مامان آریان
0:56